22 ماهه شد... گلــم
دخملم 22 ماهه شد ...
خدایا شکرت
دخترم شیرین زبون تر از همیشه ، با محبت تر از همیشه ، فهمیده تر از همیشه اس
باورم نمیشه اونقدر بزرگ شده که دیگه اون به ما محبت می کنه قربون صدقه مون میره ، نگرانمون میشه ، برامون دل می سوزونه ...
وقتی خسته ام ، پیشش می خوابم ،میگم آتین سرو صدا نکنی مامان خسته اس بذار یکم لالا کنه ... میاد نازم می کنه سرمو تو بغلش می گیره قربون صدقه ام میره میگه مامانی ناناسم لالا کن، به عروسکاش میگه هیس مامان لالا داره هَسته سـُده
از باباشم که حسابی دلبری می کنه، میگه بابا نوید ، بابای نازم ، بابا مهلبونم .. باباش میگه جونم چیه آتین: میگه بابا قربونت برم من
شروع کنه به قربون صدقه رفتن هم دیگه ول کن نیست .. میگه : جیگر من ، عسل من ، ناناس من ، آخر سر، کم میاره هرچی دور و برش ببینه رو میگه مثلا":چای من .. آب من ..سوپ من .. پلو ماست خوشمزه ی من اسم بعضی وسایلم که بلد نیست به وسیله اشاره می کنه میگه : این ِ من
میگم آتین تو چی ِ منی؟ با اعتماد بنفس کاااامل میگه : دخملتم .. میگم دیگه چی؟ میگه: جیگرتم .. نفستم ..عشگتم.. جووونتم
خدااااا ... آخه کی باورش میشه این دخمل بلا هنوز دو سالش نشده و اینقدر طناز و ملوس و فهمیده اس!!!
دیگه اونقدر بلا شده که مارو سر کار میذاره و بهمون میخنده، تازه متوجه اینم میشه که ما داریم سرکارش میذاریم
ازم میخواد برای شونصدمین بار براش یه قصه رو بگم ، منم بی حال و در هم بر هم یه چیزایی تحویلش میدم که فقط تمومش کنم، دیگه دست از سرم برداره ... برمیگرده با یه حالت جدی بهم میگه درست بوخووووون و من
یا از سر بی حوصلگی ریتم یکی از شعراشو عوض می کنم و براش میخونم .. یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم میندازه و میگه: لوس ِ بی مزه و من: رسما" آب میشم از خجالت بوخودا
اینقدر بلا شده که یه وقتا ازش چیزی میخوام و حوصله انجام اون کارو (مثلا" آوردن کنترل) نداره ، برمیگرده تو چشام نگاه می کنه و خیلی شیک بهم میگه دستم بنده !!! و من : میگم مگه چیکار می کنی که دستت بنده؟ خودشو با لباسش مشغول می کنه و میگه دارم اینو دلُس(درست) می کنم
تو ماشین هم مجبورمون می کنه تو رقص باهاش همراهی کنیم !حتی باباشم که پشت فرمونه باید با یه دستش برقصه !!
اگر هم من صرفا" جهت حفظ آبرو دستمو ببرم پایین تر!! و رقصو خیلی جدی نگیرم باز با جدیت تمام و با یه لحن تهدیدی میگه :مـــــــامـــــــــان !! درست برقص دیگه می تونید تصور کنید ماشینایی که از کنارمون رد میشن و این خانواده خجسته رو می بینن چه شکلی میشن ...
یه آهنگ سندی خونده (عروست میکُنُم) که اولش اینو میگه: کیش و کیش اومبو لیلا...
آتین عاشق این آهنگه، اسمشم گذاشته : بولیلا !هنوز تو ماشین نَشِستیم آهنگای درخواستی خانوم شروع میشه که یا بولیلا میخواد ، یا شکلکه بوم بوم (بازم از آهنگای سندی ) یا آهنگای عمو اندیش (اندی)
حسرت به دل موندیم این چند وقته تو ماشین بشینیم و آهنگای مورد علاقه خودمونو گوش کنیم !
یه چیز جدید که می خریم خیلی زود متوجه میشه و با یه ذوقی می پرسه ؟ خریدیش؟؟؟ مبالک باشه خودشم میگه میسی
، همیشه و در هر حال مدافع و دلسوز منه قربونش برم !
یه چیزی از باباش بخوام فقط یه بار درخواستمو میگم و دیگه میسپرمش دست آتین روبروی باباش وامیسه اینقدر درخواست منو تکرار می کنه تا باباش مجبور به اطاعت میشه
و یه آخ کوچولو بگم، میدوه میاد پیشم و با چهره ی آشفته می پرسه مامانی چی شده؟؟؟ الهی بمیلم...
میگم خدا نکنه !چیزی نیست مامانی یه کوچولو دستم بریده!
میگه : آخی اوف شدی! ... بوسش میکنه بعد خیلی جدی و ریلکس سرشو تکون میده میگه: خوب میشی ، الان خوب میشی
برای عروسکاش اسم گذاشته یکیشو که به پیشنهاد باباش گذاشته کله پوک و اینقدر بامزه صداش میزنه که آدم اون لحظه دلش میخواد درسته قورتش بده اما دوتا از عروسکاشو با یه اسمای عجیب و بامزه ای صدا میزنه که فقط ما موندیـــــــم این اسما رو کجا شنیده یا چــــــه جوری به ذهنش رسیدن ، یکیش : دودوزی ! و یکی دیگه هم آیتوس !!!
چند وقت پیش دو سه روزی شکمش کار نکرد، منم با روغن زیتون یکم شکمشو ماساژ دادم... از اون موقع روزی چند بار لباس عروسکاشو میده بالا و خیلی مهربون میگه: عزیزممممم ! آخی... پی پیت گیر کرده؟!روگـَن زیتون میزنم ، ماساج میدم خوب میشی
دو ماهی میشه خواب بد که می بینه بیدار میشه گریه می کنه و میگه "خابو" بود...
بعد که یکم آروم میشه میگه: خابــوی بد ! دیگه نیا !مامان دعفات می کنه... میگم بابا با مگس کش بسنتت(بزندت)
حالا ما مونده بودیم که این واژه رو از کجا پیدا کرده و چی هست اصلا" این خابو !! تا چند وقت بعد، که یه بار عکس پاندای کونگ فو کار رو دید گفت این خابوئه ! یه بارم به یه گربه ی سیاه گفت خابو .. بنابراین ما فهمیدیم این خابوی بی ادب که دخمل مارو تو خواب اذیت می کنه باید یه حیوون سیاه وحشتناک باشه... بمیرم براش
اصلا" دوست نداشتم که از چیزی بترسه و هیچ وقت نترسوندمش و نذاشتم کسی بترسوندش! الان واقعا" برام سواله که چرا یه وقتا همچین خوابی می بینه؟؟
دیگه اکثر کلماتو درست تلفظ می کنه و خیلی کمتر احتیاج میشه من برای بقیه ترجمه کنم
اما هنوز بعضی واژه هارو اشتباه و خیلی بامزه تلفظ می کنه مثل: ترکیدن
بادکنک که هنوز میگه: بادکُدک
می خواد بگه بادکنکم نترکه میگه :بادکُدکم نَتِکـِله.... یا ترکید: تکلید (tekelid)
سیب زمینی: سیزَم دینی خربزه : خرگُزه
به تخمه هم تا همین چند وقت پیش می گفت : گـُمـِه...مثل خودم عاشق تخمه کدوئه... تا باباش میرفت خرید سریع سفارش می کرد که :بابا گمه کدو یادت نره، جدیدا" دیگه نمیگه گمه !میگه دُخمه
"بغلم کن" رو هم هنوز میگه : بیا ببلم
فیلم روزگار تلخو می بینیم : تا شروع میشه اسم تک تک بازیگراشو پشت سر هم میگه
میگه این محمده _ این اندره _ نرمین _ فیلیز _ صفاه_ بلقیس_ حتی عمو رحمان و حسنم میشناسه میگه حسن جن
تلفنی که حرف میزنه وسط حرفاش میگه : دیگه چه خََبَل ؟ آخر مکالمه شم خیلی کشیده و با ناز میگه : مزاحم نــــشــم
زمانیکه هم که ما با کسی صحبت می کنیم میگه : سلام بــِسون
صبحا از خواب بیدار شه حتما" سلام صبح بخیرشو میگه شبا هم جدا به من و باباش بوس میده و شب بخیر میگه
از شعر خوندنشم بگم : که اولین شعر کاملشو تو 20 ماهگی خوند
یه روز داشت نقاشی می کرد همزمان هم( چشم چشم دو ابرو )رو می خوند ...
خیلی ریلکس زیر لب داشت برا خودش می خوند که دیدم جــــــــــــونــــم برای اولین بار کل شعرو بدون کمک من خوند و من رسما" ذوق مررررگ شدم
الان 3 تا شعرو خودش کامل می خونه! البته یه وقتا وسطاش گیر می کنه و من باید یه هل کوچوش بدم ! مثلا" یه کلمه یا یه بیتشو میگم تا یادش بیاد و بقیه شو بخونه
و شعرایی هم که با هم میخونیم شاید بیشتر از 15 تا بشه! که دوست دارم تو یه پست همه شعرایی که با هم می خونیمو بنویسم ! .. شاید تو پست بعدی !
و اما عکس :